کد مطلب:235268 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:246

حرکت از مرو به سوی بغداد
یاسر خادم می گوید: حضرت رضا علیه السلام وقتی خلوت می شد، غلامان و خدمتكاران را از كوچك و بزرگ جمع و برای آنها صحبت می كرد و ایشان را



[ صفحه 54]



مورد محبت خویش قرار می داد. هنگام غذا خوردن همه ی آنها را بر سر سفره ی خود می نشاند؛ حتی تیمارگر اسبان و حجام را. روزی، همه جمع بودیم و به بیانات آن جناب گوش می دادیم؛ ناگهان دیدیم؛ صدای قفل دری - كه از خانه حضرت رضا علیه السلام، به خانه مأمون بود - آمد. امام علیه السلام فرمود: حركت كنید و متفرق شوید. از جای حركت كردیم. مأمون - در حالی كه نامه ای در دست داشت - وارد شد. حضرت رضا علیه السلام خواست از جایش حركت كند آن جناب را به حق پیغمبر قسم داد كه حركت نكند.

خودش آمد و ایشان را در بغل گرفت و صورتش را بوسید. و مقابل آن جناب نشست و نامه ای را - كه مربوط به فتح یكی از قراء كابل بود - شروع به خواندن كرد.

و در آن نامه نوشته بود كه فلان و فلان جا را فتح كردیم.

پس از اتمام نامه، حضرت رضا علیه السلام فرمود: از اینكه قریه ای از مشركین فتح شود، شاد می شوی؟ مأمون گفت: مگر در چنین فتحی نباید مسرور شد؟ فرمود: از خدا بترس. تو نسبت به امت محمد صلی الله علیه و اله - كه خداوند تو را عهده دار امور آنها نموده و این امتیاز را در اختیارت نهاده است - كوتاهی می كنی و كارشان را به دیگران سپرده ای و برخلاف حكم خدا درباره ی آن رفتار می كنی؛ در این شهرستان دور، سكنی گزیده ای و جایگاه وحی و هجرت را واگذارده ای.

مهاجر و انصار در مقابل این كار، دستخوش ظلم و ستم قرار گرفته اند. آنان مراعات حقوق مؤمنین را نمی كنند و روزگاری دشوار بر مظلوم می گذرد كه با رنج فراوان مخارج زندگی خود را تأمین می كند و كسی را هم نمی یابد كه از حال خویش به او شكایت كند. و به تو هم كه دسترسی ندارد.

از خدا بترس. جایگاه پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله را خالی مگذار مگر نمی دانی والی،



[ صفحه 55]



نسبت به مسلمانان، مثل عمود خیمه است كه در وسط آن قرار گرفته، هر كس بخواهد به عمود خیمه چنگ بیندازد، از هر طرف برایش ممكن است.

مأمون پرسید: نظر شما چیست؟ فرمود: می گویم اینجا را ترك كن و مركز حكومت را در زادگاه آباء و اجدادت قرار ده تا شاهد كارهای مسلمانان باشی؛ ایشان را به دیگری وامگذار نسبت به موقعیتی، كه داری خداوند از تو بازخواست خواهد كرد.

مأمون از جای حركت كرده، گفت: رأی همان است كه شما می فرمایی، دستور داد: وسایل حركت را آماده نمایند و سپاهی به عنوان پیشرو تجهیز شود.

این خبر به فضل بن سهل رسید بی اندازه غمگین شد زیرا قدرتی كسب كرده بود و بر كارها مسلط بود به طوری كه مأمون نمی توانست از خود رأیی داشته باشد و نمی توانست به او آشكارا بگوید كه چنین تصمیمی دارد. ولی در آن موقع حضرت رضا علیه السلام قدرتی تمام یافته بود.

فضل پیش مأمون آمده، گفت: این چه رأیی است كه اراده كرده ای؟ گفت: این دستور را آقایم، ابوالحسن، علی بن موسی الرضا علیه السلام، داده است و حق هم، چنین است.

فضل گفت: نه؛ صحیح نیست. دیروز برادرت را كشته و خلافت را از خاندان عباس خارج كرده ای.

اهل عراق و حجاز و خویشاوندانت با تو مخالفند مخصوصا پس از اینكه ولایتعهدی را به علی بن موسی الرضا علیه السلام داده و خویشان خود را محروم كرده ای.

مردم و علما و فقها و بنی عباس، هیچ كدام رضایت نداشته، از تو نفرت دارند. بهتر این است كه در خراسان باشی تا این ناراحتیها برطرف شود و برادر كشی تو را فراموش كنند.



[ صفحه 56]



در همین جا با شخصیتهای سپاهی - كه خدمتگذار پدرت بوده اند - مشورت كن. اگر صلاح دانستند، حركت نما.

پرسید: مثلا چه اشخاصی؟ جواب داد: علی بن ابی عمران، ابن مونس و جلودی - این چند نفر كه از بیعت، با حضرت رضا علیه السلام سرباز زدند و زندانی شدند.

مأمون گفت: بسیار خوب.

فردا صبح امر كرد: این چند نفر را از زندان بیرون آوردند. اولین كسی كه داخل شد. علی بن ابی عمران بود همین كه چشمش به حضرت رضا افتاد - كه پهلوی مأمون نشسته - گفت: تو را به خدا سوگند می دهم اگر خلافت را از خاندان بنی عباس خارج كنی و در اختیار دشمنان این خانواده - كه اجداد و پدران شما، آنان را می كشتند و آواره می كردند - قرار دهی.

مأمون فریاد زد، زنازاده! بعد از، این همه زندانی كشیدن، هنوز همان عقیده را داری. جلاد! گردن او را بزن؛ گردنش را زدند.

در این موقع ابن مونس را آوردند. او نیز چون چشمش به حضرت رضا علیه السلام افتاد - كه پهلوی مأمون نشسته - گفت: امیرالمؤمنین! این كسی كه پهلوی تو نشسته است مردم او را مانند بت می پرستند؛ مأمون به او نیز پرخاش نمود و دتسور داد: گردنش را بزنند. او را هم كشتند. بعد از ابن مونس، جلودی را آوردند.

جلودی در هنگام خلافت رشید، وقتی محمد بن جعفر بن محمد در مدینه خروج كرد، مأمور شد كه اگر بر او پیروز گردید، گردنش را بزند. و خانه های اولاد علی را ویران و زنهایشان را غارت كند و بیش از یك پیراهن برای آنها باقی نگذارد. جلودی این كار را كرد، حتی به در خانه ی حضرت رضا علیه السلام هم رفت. آن جناب تمام زنان را در میان یك خانه قرار داد و خود بر در خانه ایستاد جلودی



[ صفحه 57]



گفت: به دستور امیرالمؤمنین به خانه ی شما هم باید وارد شوم.

حضرت رضا علیه السلام فرمود: من خود، تمام وسایل آنها را می گیرم و قسم یاد كرد كه چیزی برای آنها باقی نگذارد.

بالأخره، پس از اصرار زیاد، جلودی راضی شد؛ تمام زینت و وسایل آنها را گرفت و هر چه در خانه یافت می شد، جمع كرده، به او داد.

امروز جلودی را آوردند. حضرت رضا علیه السلام به جبران این كه در مدینه درخواستش را پذیرفته بود و اجازه داده بود كه آن جناب، خود، وسایل زنان را بیاورد. به مأمون فرمود: این پیرمرد را به من ببخش. مأمون گفت: این همان كسی است كه نسبت به دختران پیغمبر صلی الله علیه و اله، آن جنایات را مرتكب شد. جلودی متوجه شد كه حضرت رضا علیه السلام با مأمون صحبت می كند خیال كرد، درباره ی كشتن او را سعی می كند؛ رو به مأمون كرده گفت.

تو را به خدا سوگند و به خدمتگزاری ام در زمان پدرت رشید قسم می دهم كه حرف او را درباره ی من قبول نكنی. مأمون به حضرت رضا علیه السلام عرض كرد: خودش مایل نیست؛ ما را قسم می دهد ما قسمش را محترم می شماریم به جلودی گفت: به خدا قسم حرف ایشان را درباه ی تو قبول نخواهم كرد. دستور داد او را هم به دو رفیقش ملحق نمایند. جلودی را نیز كشتند.

ذوالریاستین، پیش پدر خود، سهل، رفت سپاه پیشرو و همچنین وسایل سفر را كه به دستور مأمون تهیه دیده بودند، برگرداند؛ ولی پس از كشته شدن این سه نفر به امر مأمون، دانست كه این تصمیم حركت جدی است؛ و مخالفت نتیجه ای ندارد.

حضرت رضا علیه السلام در برخورد با مأمون پرسید راجع به وسایل حركت چه كردید



[ صفحه 58]



گفت: اكنون از شما خواهش می كنم؛ دستور بدهید؛ حركت كنند امام علیه السلام بیرون آمد و فریاد زد سپاه پیشرو آماده ی حركت شوند. مثل اینكه آتش در میان آنها افروختند؛ چنان همهمه از سپاه برخاست كه هر كدام هر چه زودتر می خواستند، در اجرای امر سبقت گیرند.

فضل در خانه نشست. مأمون به دنبال او فرستاد.

وقتی آمد. گفت: چه شده است كه در خانه نشسته ای؟

جواب داد: من نسبت به خانواده ی شما گناهی بزرگ مرتكب شده ام. و هم در نظر عموم مردم مرا به كشته شدن برادرت، امین، و بیعت حضرت رضا علیه السلام سرزنش می كنند.

هیچ اطمینانی نیست كه سخن چینان و بداندیشان درباره ام سخن چینی كنند و مرا به باد فنا بسپارند. بگذار. من استاندار خراسان باشم. مأمون گفت: ما نمی توانیم از تو بی نیاز باشیم آنچه اشاره كردی كه ممكن است برایت ناراحتی به وجود آورند، تو نزد ما مورد اطمینان و خیرخواه ما هستی.

ضمنا هر نوع امان نامه ای هم كه مایلی، برای خود بنویس. آن قدر این امان نامه را محكم بگردان تا اطمینان حاصل كنی؛ فضل رفت و امان نامه ای مفصل نوشت و علما را بر آن گواه گرفت؛ آن گاه پیش مأمون آورد. و برای مأمون خواند؛ خلیفه به خط خود نامه ای نوشت - كه آن كتاب (شرط و حبوة [1] نامیده شد.

آنچه او به فضل بخشید در همین نامه قید شده بود به همین جهت، نام آن را بخشش نامه گذاشت.

فضل به مأمون گفت: باید علی بن موسی الرضا علیه السلام نیز آنچه شما



[ صفحه 59]



بخشیده اید. امضاء فرماید؛ زیرا ولیعهد شماست مأمون در جواب گفت: می دانی حضرت رضا علیه السلام با ما شرط كرده است كه در چنین اموری دخالت نكند؟

بنابراین من از او درخواست امضای این بخشش نامه را نمی كنم كه باعث ناراحتی اش شود. خودت درخواست كن كه قطعا خواسته ی تو را رد نخواهد كرد.

فضل برای شرفیابی به خدمت حضرت رضا علیه السلام اذن ورود خواست. یاسر گفت: امام علیه السلام فرمود: حركت كنید و متفرق شوید ما خارج شدیم؛ سپس فضل وارد شد و یك ساعت در مقابل امام علیه السلام ایستاد. حضرت رضا علیه السلام سر بلند كرده، پرسید: چه درخواستی داری؟

عرض كرد: آقای من! این امان نامه و بخشش نامه را امیرالمؤمنین، برای من نوشته است؛ شما شایسته ترید كه چنین لطفی درباره ام بكنید؛ زیرا ولیعهد مسملمانانید. فرمود: بخوان فضل ایستاده، نامه ای كه در جلدی بزرگ نوشته شده بود، تا آخر، خواند.

قال له ابوالحسن: یا فضل! لك علینا هذا ما اتقیت الله عزوجل...

آنچه در این نامه هست من نیز گواهی می كنم تا آن موقعی كه پرهیزگار باشی. یاسر گفت: به خاطر همین یك كلمه، حضرت رضا علیه السلام تمام امان نامه ی او را باطل نمود.

فضل، بیرون شد. سپاه و تمام تجهیزات مأمون به حركت در آمد یاسر می گوید: ما نیز در خدمت حضرت رضا علیه السلام حركت كردیم.


[1] بازداشتن، بخشيدن. «فرهنگ صبا».